خدایا عشق تو تمام وجود مرا بر آن داشت که در راه تو از خانه و کاشانه و زندگی خود از تمام وجود بگذرم و برای رضای تو بسوی این دانشگاه الهی قدم بردارم و به سوی تو حرکت کنم. ای خدای بزرگ و مهربان مردن و جان دادن من طوری باشد که آن دنیا به پیشگاه اباعبدالله (ع) سرور شهیدان و دیگر شهیدان خجل و شرمسار وارد محشر نشوم.
سخنی از خواهر شهید:
از خدا می خواست که جان دادنش طوری باشد که در آن دنیا پیش امام حسین(ع) سرور شهیدان شرمنده نباشد و همانطور هم شد نه سرداشت و نه دست،خلاصه شرمنده نشد.
در یک تصادف با موتور پایش زخمی شده بود و آن زخم اثرش روی پایش بود،همیشه می گفت وقتی به شهادت رسیدم و اگر سرنداشتم این زخم نشانه ای باشد که من را شناسایی کنید،وقتی پیکرش را آوردند سر نداشت و مادرم از زخم روی پایش او را شناسایی کرد.
سخنی از داماد شهید:
در آخرین مرخصی مرا داخل اتاقی برد و یک دفترچه ای را به من داد و بعد از خواندن متوجه شدم که وصیتنامه اش است. گفت خواب دیدم که در یک زمین بسیار سبز هستم که یک آقای بی دستی که سوار بر اسب بود آمد و مرا با خود برد، در واقع خبر شهادت خود را داشت می داد.
پدر شهید اسلامی در خواب دید که جمعی مشغول سینه زنی بودند داخل این جمع نوری را می بیندکه وجود مبارک امام حسین(ع) بود،همان هنگام امام حسین (ع) دستش را بر روی سینه علی گذاشت. بعد از آن خواب، به دیدنم آمد و گفت چنین خوابی دیدم و مطمئنم علی شهید میشود.